درباره ی من:
با سلام خدمت مخاطبان عزیز،
آیدا هستم. متولد 1363. نویسنده ی وبلاگ "آیدا..."؛ و با ایجاد این وبلاگ، قصد دارم که منظر دیگری از خود را بنمایانم. مطالب وبلاگ آیدا...، در حول هدف ویژه ای می گردد که می توان آن را در عبارت "تجربیات یک بیمار ضایعه ی نخاعی" خلاصه کرد. در این وبلاگ قصد دارم تنها به فعالیت های ادبی بپردازم. قبلاً و قلباً از همراهی شما دوستان سپاسگزارم. امید که بتوانم با ارائه ی مطالبی درخور، تا حدی دِینم را نسبت به وقت و نور چشمی که مهربانانه ارزانیم می دارید ادا کنم.
با سپاس فراوان.
جستجو در مطالب:
فید وبلاگ:
Special.ir
دسته بندی موضوعی:
- داستان کوتاه – تمثیلی (6)
- دستهبندی نشده (1)
- کلام دل (8)
- کلام عشق (4)
- کلام عقل (7)
دوستان:
-
بایگانی دسته: داستان کوتاه – تمثیلی
رسم پرواز…
سال هاست که در مکتب زندگی تحصیل کمال می کنم. کودکی ام که به پایان رسید، روزگار مرا به دست زندگی سپرد تا بیاموزدم راه و رسم پرواز را… زندگی، این سخت گیر آموزگار، ترکه ی تنبه به دست … ادامهی خواندن
ارسال شده در داستان کوتاه - تمثیلی, کلام دل, کلام عقل
19 پاسخ
چشم هایش…
پیوسته بر گِرد محبس شیشه ای اش طواف می کرد. گویی وسعت دریاها را از یاد برده و حصار بلورین تُنگ تمام دنیایش بود. به ناگاه می چرخید و با حالتی شگفت، تغییر مسیر می داد؛ چنان که گفتی جای … ادامهی خواندن
ارسال شده در داستان کوتاه - تمثیلی, کلام دل
6 پاسخ
و ققنوس برمی خیزد…
این منم، دختر پادشاه آرامش. آخرین بازمانده ی سلسله ی خوشبختی. به یاد دارم آن زمان که در قصر باشکوه آسودگی، آواز صلح می خواندیم. می رقصیدیم و جام های لبریز از شرابِ نشاط را که به سرخی و پاکی … ادامهی خواندن
ارسال شده در داستان کوتاه - تمثیلی, کلام دل
16 پاسخ
بازار مکاره …
کسی می داند کجا صبر می فروشند؟ جامم خالی شده است. در بطری های تهی، آب می گردانم بلکه ذره ای از طعم تلخش را مزه مزه کنم. خونسردی چه؟ کمی خونسردی دارید قرض بدهید؟ البته نمی توانم پس بدهم، … ادامهی خواندن
ارسال شده در داستان کوتاه - تمثیلی
6 پاسخ
دردی است غیر مردن، آن را دوا نباشد …
با رنگ و رویی پریده و حالتی آشفته، لرزان و بی قرار، از این حجره به آن حجره می رفت. نگاهش کدر، لبانش خشک و اندامش بی رمق، به دریوزه ای می مانست مفلوک و افیونی؛ از این رو بود … ادامهی خواندن
ارسال شده در داستان کوتاه - تمثیلی
143 پاسخ
فن آخر!
شیطان به پیسی افتاده بود. نه دیگر اکسیرها و جادوهایش خریداری داشت و نه دیگر کسی پای موعظه هایش می نشست. گذشت آن زمانی که مردم برای نسخه هایش کرور کرور آبرو خرج می کردند. انسانیتشان را به حراج می … ادامهی خواندن
ارسال شده در داستان کوتاه - تمثیلی
50 پاسخ